قصه هاى قرآن در بیان مفسر فى ظلال القرآن
به نام خدا
موضوع : قصه هاى قرآن در بیان مفسر فى ظلال القرآن
منبع : www.balagh.net
تهیه کننده : مسعود قیم
قصه هاى قرآن در بیان مفسر فى ظلال القرآن
قرآن در بسیارى از سوره ها به نقل وقایعى از امت هاى گذشته مى پردازد. اگرچه همواره تفسیر این داستان ها محل اختلاف بوده است، اما در قرن اخیر موقعیت ممتازى یافته، شیوه تفسیر آنها به عنوان یکى از مهم ترین شاخص هاى سبک هاى مختلف تفسیرى، مطرح گردیده است. موضوع این داستان ها از یک جهت در حوزه تاریخ قرار مى گیرد و از طرف دیگر، تفسیرى است از وقایع جهان پیرامون ما که علم، آن را برعهده دارد. دست یابیِ علم تجربى به تبیین علّیِ بسیارى از آن چه در اطراف ما روى مى دهد و آن چه موجب بروز مصائب طبیعى مى گردد، همراه با پیشرفت علم تاریخ و ظهور نظریات مختلف در این رشته، ضرورت تأملى دقیق تر در قصص قرآن و تجدید نظر در تفسیر آنها را موجب گردیده است. ما در این جا به نظاره مى نشینیم تا ببینیم که این مفسر، در تفسیر این بخش از آیات قرآن، چه روشى را پیش مى گیرد و تا چه اندازه علم تجربى و تاریخ، این دو دستاورد عقل بشرى را در این تفسیر معتبر مى شمارد. داستان هاى قرآن بسیارند. ما در این جا تنها شمارى از آنها را برمى گزینیم تا نمونه اى باشند بر روش سید قطب در تفسیر داستان ها.
معجزات و امور خارق العاده داستان ها
معجزه قوم ثمود: ناقه حضرت صالح
قرآن در سوره شعرا به این معجزه اشاره کرده است. سید قطب در تفسیر آن مى نویسد که قوم ثمود این معجزه را درخواست کرده بودند و خداوند آن را به بنده اش، حضرت صالح عطا فرمود. او آن چه را در توصیف این ناقه آمده، فاقد سند صحیح مى داند و به ذکر آن نمى پردازد و تنها به این مقدار اکتفا مى کند که این معجزه اى بوده با همان ویژگى هایى که قوم ثمود خواسته بودند.(72)
او در تفسیر آن چه در این مورد، در سوره هود آمده است، مى گوید: از این که در آیه، ناقه به اسم جلاله اللّه، اضافه شده )هذه ناقة اللّه( و به این قوم اختصاص داده شده )لکم آیة( درمى یابیم که داراى صفاتى ویژه بوده است که آن را از بقیه متمایز مى ساخته و به واسطه آن درمى یافتند که نشانه اى است از سوى خداوند. او به همین مقدار بسنده مى کند و از پرداختن به آن چه در این باره گفته مى شود، پرهیز مى کند و آنها را اساطیر و اسرائیلیات مى نامد.(73)
معجزات حضرت موسى: ید بیضا و عصا
سید قطب در تفسیر آیه )فألقى عصاه فاذا هى ثعبان مبین ونزع یده فاذا هى بیضاء للناظرین(74) مى آورد که عصا به ناگاه، به اژدهایى تبدیل شد، که در اژدها بودن آن شکى نبود؛ زیرا خداوند، آن را با کلمه )مبین( وصف نموده است. و درباره معجزه دیگر توضیح مى دهد که حضرت موسى فردى سبزه بود که آن هنگام که دستش را از گریبانش بیرون آورد، سپید بود، اما نه از مریضى. و هنگامى که دوباره آن را در گریبانش فرو مى برد، به رنگ اولش باز مى گشت.(75) او توضیح بیش ترى در این باره نمى دهد و به تعلیل و تأویل هم نمى پردازد. او در تفسیر این آیه، که عیناً در سوره شعراء تکرار شده است، بین این دو معجزه و سحر تفاوت قائل مى شود و سحر را امرى مى خواند که بر خیال بشر تأثیر مى گذارد، بى آن که واقع را تغییر دهد، حال آن که در این دو مورد، واقعیت دگرگون مى شود.(76)
معجزات حضرت عیسى: شفاى بیماران و زنده کردن مردگان
دمیدن روح در پرنده اى گلى، زنده کردن مردگان و شفا دادن پیسى و کورى، از جمله معجزات حضرت عیسى است که در آیه 110 سوره مائده به آن اشاره شده است.(77)
سید قطب با در نظر گرفتن معناى ظاهریِ این معجزات مى افزاید که حضرت عیسى به اذن خداوند، گل را به شکل پرنده اى درمى آورد و به اذن او در آن مى دمید، اما نمى دانیم چگونه؛ زیرا تا به امروز نمى دانیم که خداوند چگونه حیات را مى آفریند و چگونه در موجودات زنده، حیات را به وجود مى آورد. او شفاى بیمارى ها را نیز به اذن خداوند و بى هیچ دوایى به دست حضرت عیسى محقق مى داند.(78)
سید قطب درتفسیر این معجزات پیامبران، به تأویل و تمثیل نمى گراید و آنها را بر مبناى قوانین علّى و معلولى توضیح نمى دهد، بلکه در پرداختن به آن، به نص اکتفا کرده، هیچ گونه توضیح اضافه اى را ارائه نمى دهد.
چهار پرنده حضرت ابراهیم
قرآن در سوره بقره، از واقعه اى حکایت مى کند که به درخواست حضرت ابراهیم صورت پذیرفته است: )اذ قال ابراهیم ربّ ارنى کیف تحیى الموتى(. خداوند در پاسخ مى فرماید: )قال فخذ اربعة من الطیر فصرهنّ الیک ثمّ اجعل على کل جبل منهنّ جزءاً ثمّ ادعهنّ یأتینک سعیاً(.(79) سید قطب در تفسیر این واقعه به ظاهر آن وفادار است و معجزه آن را در حیات بخشیدن به اجزاى تکه تکه شده پرندگانى که بر سر چهار کوه قرار گرفته اند، مى داند. اما از چگونگیِ آن، اظهار بى اطلاعى کرده، آن را رازى برتر از تواناییِ ذاتیِ درک بشر وامرى مربوط به خداوند مى داند که خداوند نخواسته بشر بدان احاطه یابد؛ زیرا از آنها برتر و ماهیتى متفاوت با آنها داشته و در امر خلافت خود بر زمین، به آگاهى از آن نیازى ندارد.(80)
داستان عزیر
سوره بقره، داستان دیگرى را از راز زندگى باز مى گوید: )او کالذى مر على قریة وهى خاویة على عروشها، قال أنى یحیى هذه اللّه بعد موتها؟ فأماته اللّه مائة عام، ثم بعثه. قال: کم لبثت؟ قال لبث یوماً أو بعض یوم. قال بل لبثت مائة عام. فانظر الى طعامک وشرابک لم یتسنّه، وانظر الى حمارک، ولنجعلک آیة للناس، وانظر الى العظام کیف ننشزها، ثم نکسوها لحماً، فلما تبیّن له، قال: اعلم أن اللّه على کل شى قدیر(.(81)
او در تفسیر این آیات، همچون موارد دیگر، از حد ظاهر آیات خارج نمى شود و چیزى هم بر گفته قرآن نمى افزاید و از آن جا که قرآن درباره فردى که این اتفاق براى او رخ داده و جاى وقوع آن، سخنى نگفته، او نیز به همین گفتار قرآن اکتفا کرده، به توضیح این مبهمات نمى پردازد.(82)
داستان جنگ بدر
خداوند در سوره انفال، از واقعه بدر و از آن چه در این جنگ روى داده است، سخن مى گوید: )اذ تستغیثون ربکم فستجاب لکم أنى ممدکم بألف من الملائکة مردفین اذ یوحى ربک الى الملائکة أنى معکم فثبتوا الذین آمنوا، سألقى فى قلوب الذین کفروا الرعب، فاضربوا فوق الاعناق واضربوا منهم کل بنان ...(.(83)
سید قطب، این را واقعه بزرگ مى خواند که از همراهیِ خداوند با ملائکه و مشارک ملائکه با گروه مسلمانان، در صحنه نبرد حکایت مى کند. و سؤال از چگونگیِ مشارکت ملائکه در آن و یا این که چند نفر را کشته اند و چگونه کشته اند را جایز نمى داند؛ زیرا ما از ملائکه و ماهیت آنها و این که چگونه چنین کرده اند و چگونه در جنگ شرکت داشته اند، چیزى نمى دانیم، جز آن مقدار که خداوند ما را از آن مطلع ساخته است. او بحث تفصیلى از چگونگیِ این امر را مهم نمى شمارد و بر فِرَق کلامیِ اسلامى که به آن پرداخته اند، خرده مى گیرد و درنگ در برابر حقیقتِ عظیم همراهیِ خداوند با ملائکه ومشارکت ملائکه با گروه مسلمانان را بسى نیکوتر و پرثمرتر مى خواند.(84)
داستان مسخ
قرآن به این عذاب، چنین اشاره مى کند: )ولقد علمتم الذین اعتدوا منکم فى السبت فقلنا لهم: کونوا قردة خاسئین(.(85) سید قطب توضیح کوتاهى درباره داستان و این که آنان به علت بى ارادگى به مقام بهیمیّت تنزل کردند، ارائه مى دهد و مى افزاید: ضرورتى ندارد که بدن هاى آنها به میمون تبدیل شده باشد، بلکه مى توان گفت که روح و فکرشان به میمون تبدیل شده بود. آن چه در فکر و ذهن مى گذرد، تأثیرى عمیق بر چهره مى گذارد و در آن منعکس مى گردد.(86) او على رغم این سخنان، در تفسیر این واقعه، در سوره اعراف(87) به صراحت، این تبدیل را یک تبدیل جسمانى مى خواند و مى پرسد:
... اما چگونه به میمون تبدیل شدند؟ چه بر آنها رفت پس از آن که به میمون تبدیل شدند؟ آیا آنها همچون دیگرموجوداتى که از جنس خود خارج شده اند، منقرض گشتند؟ یا توالد و تناسل کرده، میمون باقى ماندند؟ و دیگر مسائلى که روایات تفسیرى درباره آن بسیار است. اما قرآن در این باره ساکت است و از رسول خدا نیز دراین باره مطلبى در دست نیست. پس ما را به وارد شدن به آن، نیازى نمى باشد.(88)
عذاب هاى فرعون
خداوند در سوره اعراف، از سرگذشت و معجزات حضرت موسى و درخواستش از فرعون مبنى بر همراه ساختن بنى اسرائیل با وى سخن مى گوید، اما آنها با وجود آشکار شدن صدق سخن حضرت موسى و غلبه معجزه اش بر سحر ساحران، او را انکار کردند و از پذیرفتن درخواستش سر باز زدند. آن گاه خداوند، آنها را به بلایایى مبتلا ساخت تا متذکر گردند که اولین آنها قحطیِ شدید بود و سپس )فارسلناعلیهم الطوفان والجراد والقمل والضفادع والدم(89).
سید قطب درتوضیح این عذاب ها مى گوید:
این آیات چگونه واقع شدند؟ از آن جا که ما فراتر از نص قرآن، چیزى نداریم و در احادیث مرفوعه به رسول خدا صلوات اللّه علیه وآله نیز چیزى در این باره نیست، بنابر روشى که دراین تفسیر پیش گرفته ایم، در چنین مواقعى، درحد نصوص قرآن توقف مى کنیم.
او هیچ توضیحى درباره این عذاب هاى الهى نمى دهد. تنها به اهل جاهلیت جدید، خرده مى گیرد که آن گاه که آفات محصولاتشان را فرا مى گیرد، به سوى خدا متوجه نمى گردند و اگر صاحبان مزارع و کشاورزان، دست خدا را در این بلا حس کنند و به درگاه خداوند دست به دعا بردارند تا این بلا را از آنها دفع نماید، این افراد و پیروان کاذب )علم(، آنها را به باد انتقاد و تمسخر گرفته، غیب را خرافه و این وقایع را امورى تصادفى و گذرا مى خوانند.(90)
اصحاب فیل
سوره فیل از سوره هاى کوچک قرآن است که به واقعه اى مهم اشاره دارد؛ یعنى واقعه شکست و نابودیِ لشکرى بزرگ که براى ویران ساختن خانه خدا به مکه آمده بودند، اما نه به دست یک لشکر انسانى، بلکه توسط جنود الهى و پرندگانى به نام ابابیل و به وسیله سنگ هاى سجّیل. عبده در تفسیر این آیات، این احتمال را مطرح کرده که آن چه هلاکت اصحاب فیل را موجب شده بود، امراضى همچون وبا یا جذام بوده است. سید قطب پس از نقل سخنان عبده، در این باره تفسیر آیات را بر مبناى معناى ظاهرى شان ترجیح داده و علت آن را چنین توضیح مى دهد که اگر این نظر را انتخاب کرده، نه بدان علت بوده که این تفسیر یا آن یکى، بیش تر بر قدرت خداوند دلالت دارد یا این که بهتر مى تواند این واقعه را توضیح دهد. این هر دو احتمال، از نظر امکان وقوع و از نظر دلالت بر قدرت و تدبیر خداوند، یک سان هستند. در این مورد، این قول را که این واقعه اى خارق عادت بوده برمى گزیند؛ چرا که سیاق سوره اقتضاى آن را دارد و آن چه با سیاق سوره مطابقت دارد، این است که این حادثه به غیر از سنن معمول روى داده است. او بر تفسیر عبده، اشکال دیگرى نیز مى گیرد و آن این که مشخصات جذام و
حصبه با آن چه درباره این واقعه گفته شده، نمى خواند.
او در تفسیر خود از این سوره، به آن چه درباره این پرندگان و سنگ هاى همراهشان گفته شده نمى پردازد و درحد نص باقى مى ماند.(91)
داستان حضرت سلیمان و توانایى هاى ویژه اش
حضرت سلیمان یکى از پیامبران خداوند است که قرآن او را برخوردار از توانایى هاى ویژه اى مى داند. او به زبان پرندگان آشنا بوده، سخن مورچگان را درک مى کرد و برخى فلزات براى او نرم بودند.(92) مخلوقات گوناگونى در خدمت او بودند، باد در تسخیر او و جنیان و پرندگان در رکاب او خدمت مى کردند.
خداوند در سوره انبیاء به مسخّر بودن باد براى حضرت سلیمان اشاره مى کند.(93) سید قطب در پاسخ سؤال از چگونگیِ آن مى گوید که قدرت مطلقه خداوند، سؤال بردار نیست.(94) در تفسیر سوره سبأ از این امر با استناد به خود آیه قرآن(95) توضیح مى دهد که خداوند، باد را مسخّر حضرت سلیمان ساخت. این باد به هنگام رفت، به مدت یک ماه به سوى سرزمینى معیّن که در سوره انبیاء سرزمین مقدس نامیده شده مى وزد و در هنگام بازگشت نیز به مدت یک ماه برخلاف جهت قبلى جریان مى یابد. این امر بنابه مصلحت حضرت سلیمان صورت مى گرفت که آن را به فرمان خداوند محقق مى ساخت.(96) و در تفسیر آیات سوره صاد که به همین موضوع اشاره دارند،(97) آن را نه خارج از اراده خداوند و نه امرى غیرممکن، براى او مى داند.(98) سید قطب در هیچ یک از این موارد، از حد نص قرآن خارج نشده، وارد اساطیر و اسرائیلیات نمى گردد.
خداوند در سوره سبأ مى فرماید: )... واسلنا له عین القطر(.(99) و سید قطب در تفسیر آن مى آورد:
سیاق آیات به این اشاره دارند که مس گداخته شده، معجزه اى بوده است خارق العاده، همچون نرم بودن آهن براى حضرت داود. و چه بسا به این صورت بوده که خداوند چشمه اى آتش فشان را از مس گداخته از اعماق زمین براى او پدیدار ساخته یا این که ذوب کردن مس را به او الهام نموده تا جریان یابد و قابلیت ریخته گرى و چکش کارى را پیدا کند.(100)
لطف خداوند به حضرت سلیمان به این موارد محدود نمى شود، بلکه او به زبان پرندگان نیز آگاه بوده است. سید قطب در توضیح این لطف الهى که در سوره سبأ به آن اشاره شده، آن را موهبتى الهى براى حضرت سلیمان مى داند و آن را امرى خارق العاده معرفى کرده که از طریق کوشش و تلاش و دیگر راه هاى معمول بشرى، بدان دست نیافته است. از نظر او تفسیر این پدیده ها براساس تحقیقات علمى جدید، چنان که برخى مفسران گفته اند، درواقع خارج کردن این خرق عادت از ماهیت خودش است.(101)
سید قطب در تفسیر داستان هاى قرآن، بسیار اندک سخن مى گوید و از تحلیل عقلى مى پرهیزد؛ اما موارد استثنا نیز وجود دارند. نمونه اى از این تفسیر را در داستان حضرت سلیمان و نیز در داستان حضرت موسى(102) مى یابیم که تنها به ذکر مورد اول مى پردازیم. او در تفسیر داستان هدهد با حضرت سلیمان، به تحلیل عقلى پرداخته، پرندگان، جنیان و انسان هایى را که درخدمت آن حضرت هستند، به یک گروه، نه همه افراد آن نوع، محدود مى کند. او براى این مطلب، دلیل مى آورد که اگر تمام پرندگان درخدمت حضرت سلیمان بودند چگونه مى توانست غیبت یک هدهد را در بین میلیون ها هدهد متوجه شود، چه برسد به میلیون ها پرنده.(103) اما نمى گوید که همین متوجه شدن حضرت سلیمان نیز امرى خارق العاده بوده است.
او در گفتگوى بین هدهد و حضرت سلیمان، از قدرت درک و هوش و ایمان هدهد اظهار شگفتى مى کند که چگونه این پرنده مى تواند دریابد که آن زن، ملکه است و آنها رعیت اویند و خورشید را مى پرستند و این که سجده جز براى خداوند سزاوارنیست. و نتیجه مى گیرد که )او هدهد ویژه اى بوده که از چنین درک خاصى از طریق خرق عادت و غیرمعمول، برخوردار بوده است.(104)
بنابراین نه تنها مسخّر بودن این پرندگان امرى خارق العاده است، بلکه خود این پرندگان هم، به گونه اى خارق العاده از شعور و ایمان بهره مند بوده اند.(105) اما آیا واقعاً چنین نتیجه گیرى یى لزوم دارد؟ اگر به قرآن مراجعه کنیم که مى فرماید: تمام هستى و نه تنها موجودات، خداوند را تسبیح مى گویند و ما درنمى یابیم. پس از نظر قرآن، وسعت وجودیِ موجودات، بسى بیش از این است که ما مى فهمیم. و اگر به علم هم مراجعه کنیم، در زندگیِ حیوانات و از جمله، پرندگان، نمونه هایى از فعالیت را به ما مى نمایاند که به فعالیت هاى با درک و شعور انسانى بسیار شبیه است. اگر چه این یافته ها نمى تواند به طور قطع چیزى را ثابت کنند، اما دید ما را از دنیاى اطرافمان، که آن را بى شعور مى پنداریم، وسعت مى بخشد.
داستان هاى قرآن، بسى متنوع تر، متفاوت تر و بیش تر از این چند نمونه اندک هستند. اما این تحقیق را چاره اى نیست جز آن که بدین مقدار بسنده کند.